ایّــام



شب اربعین لهوف می خواندم. آن بابی که دیگر از واقعه گذشته . آن جا که حسینِ میدان، زین اَب است. کاروان که به کوفه رسید، مردم که کاروان را دیدند، پشیمان زده و شرمگین بودند. اشک می ریختند و دم از فدا کردن جان می زدند. ولی دیگر آن بابی از تاریخ که از واقعه گذشته بود، باز شده بود. و دیگر هیچ چیز، هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز فایده ای که باید و شاید نداشت . حضرت خطاب به مردم گفته بود " شما همانند گیاهی هستید که بر منجلاب بروید ( نه قابل خوردنید و نه موجب نفع ) و یا مانند نقره ای هستید که در دل خاک دفن گردیده باشد. " نگفت شما بی ارزشید. گفت شما در ذات خودتان ارزش دارید ولی ارزشمند های بی نفعید . نقره اید ولی به کار نمی آیید. درد دوا نمی کنید. هر کدام تان می توانست جلوی زخمی را بگیرد . ولی نگرفت. 

آن شب خیلی روی این عبارات مکث کردم. روی عبارت گیاه بر منجلاب روئیده. روی عبارت نقره ی مدفون در خاک. شکسته شکسته جلوتر رفتم. تا رسیدم به خطبه ی حضرت زین العابدین. ضربات را در خطبه ی حضرت زین اَب خورده بودم، کارم ولی در خطبه ی حضرت زین العادبدین تمام شد. آن جا که خطاب به مردم فرموده بود " و مَساَلَتی اَن لا تَوا لَنا و لا عَلینا " 

و خواسته ی من از شما این است که نه با ما باشید و نه علیه ما. آن شب خیلی بی پرده به این فکر می کردم که بین من و امام زمان چنین رابطه ای برقرار است. برای او، گیاهی هستم بر منجلاب روئیده . نقره ای هستم در خاک دفن شده . و اگر روزی قرار باشد حرفی از او بشنوم همین است که و مَسالتی اَن لا . نه با من باش، نه علیه من . 

آن قدر که من در این راه سست بودم. پر رخوت بودم. خسته بودم. کم گذاشته بودم. بهانه نمی آورم ولی . شاید چون خیلی تنها بودم.

علی ای حال امشب، یک امشب باید سلامی دهم به او. ولی . راستش همین را هم دیگر بلد نیستم. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رمان ویژه به به کپ کپ گردان سایبری المهدی (عج) عمل آبدومینوپلاستی بهترین وبلاگ روانشناسی نوشته ها امام علی(ع): کتاب غذای روح بشر است خرید آنلاین لوازم جانبی موبایل ،هندزفری بلوتوث یه شب خوب بعد یه روز سخت